عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



(..')/♥ ♥('..) .\♥/. = .\█/. _| |_ ♥ _| |_ ________________@@@@@ ______________@@@@@ ______________@@@@@ ______________@@@@@ ______________@@@@@ ______________@@@@@ ______________@@@@@ ______________@@@@@ ______________@@@@@ __@@@@@@@@@@@@ __@@@@@@@@@@@@ _________________ _______@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@ ___@@@@@_____@@@@@ __@@@@@_______@@@@@ _@@@@@_________@@@@@ _@@@@@_________@@@@@ _@@@@@_________@@@@@ __@@@@@_______@@@@@ ___@@@@@_____@@@@@ ______@@@@@@@@@@ _________@@@@@@ _________________________ __@@@@_____-_____@@@@ ___@@@@_________@@@@ ____@@@@_______@@@@ _____@@@@_____@@@@ ______@@@@___@@@@ _______@@@@__@@@@ ________@@@@@@@@ _________@@@@@@@ __________@@@@@@ ___________@@@@@ ____________@@@@ ______________________ _____@@@@@@@@@@@ _____@@@@@@@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@ نگران نباش ، نفرینت نمیکنم ! همین که دیگر جایت در دعاهایم خالیست ، برایت کافیست

به نظر شما عشق اول بهترین عشقه؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عاشق همیشه تنها سالارو آدرس hamedsalar.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

با تشکر:عاشق همیشه تنها سالار







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 444
بازدید کل : 22043
تعداد مطالب : 124
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1



آهنگ

آمار مطالب

:: کل مطالب : 124
:: کل نظرات : 80

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 2
:: باردید دیروز : 9
:: بازدید هفته : 2
:: بازدید ماه : 444
:: بازدید سال : 1013
:: بازدید کلی : 22043

RSS

Powered By
loxblog.Com

قواعد زندگی آسونه -عاشق نشو تا بتونی زندگی کنی-09215805586

سرنوشت
شنبه 8 مهر 1391 ساعت 23:58 | بازدید : 786 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 


سرنوشت سادگــــــــــــــــــــــــــــی

 

 

 



 

 

 

به سر نوشت بگویید :


اسباب بازی هایش بی جان نیستند


آدمند


میشکنند


آرامتر.......



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
چندتا داستان کوتاه
شنبه 8 مهر 1391 ساعت 23:57 | بازدید : 439 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

     

شمع فرشته

 

مردي که همسرش را از دست داده بود دختر سه ساله‏اش را بسيار دوست ميداشت. دخترک به بيماري سختي مبتلا شد، پدر به هر دري زد تا کودک سلامتي‏اش را دوباره به دست بياورد، هرچه پول داشت براي درمان او خرج کرد ولي بيماري جان دخترک را گرفت و او مرد. پدر در خانه اش را بست و گوشه‏گير شد. با هيچکس صحبت نميکرد و سرکار نميرفت. دوستان و آشنايانش خيلي سعي کردند تا او را به زندگي عادي برگردانند ولي موفق نشدند. شبي پدر روياي عجيبي ديد. ديد که در بهشت است و صف منظمي از فرشتگان کوچک در جاده‏اي طلائي به‏سوي کاخي مجلل در حرکت هستند. هر فرشته شمعي در دست داشت و شمع همه فرشتگان به جز يکي روشن بود. مرد وقتي جلوتر رفت، ديد فرشته‏اي که شمعش خاموش است، همان دختر خودش است. پدر فرشته غمگين را در آغوش گرفت و او را نوازش داد، از او پرسيد: دلبندم، چرا غمگيني؟ چرا شمع تو خاموش است؟ دخترک به پدرش گفت: بابا جان، هروقت شمع من روشن ميشود، اشکهاي تو آنرا خاموش ميکند و هروقت دلتنگ ميشوي، من هم غمگين ميشوم. پدر در حالي که اشکش در چشمانش حلقه زده بود، از خواب پريد. اشکهايش را پاک کرد، انزوا را رها کرد و به زندگي عادي خود بازگشت

پنجره

 

در بيمارستاني، دو بيمار در يک اتاق بستري بودند. يکي از بيماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر يک ساعت روي تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود بنشيند ولي بيمار ديگر مجبور بود هيچ تکاني نخورد و هميشه پشت به هم اتاقيش روي تخت بخوابد. آنها ساعتها با هم صحبت مي‏کردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازي يا تعتيلاتشان با هم حرف مي‏زدند و هر روز بعد از ظهر، بيماري که تختش کنار پنجره بود، مي‏نشست و تمام چيزهائي که بيرون از پنجره مي‏ديد، براي هم اتاقيش توصيف مي‏کرد. پنجره، رو به يک پارک بود که درياچه زيبائي داشت. مرغابيها و قوها در درياچه شنا مي‏کردند و کودکان با قايقهاي تفريحيشان در آب سرگرم بودند. درختان کهن، به منظره بيرون، زيبيايي خاصي بخشيده بود و تصويري زيبا از شهر در افق دور دست ديده مي‏شد. همان‏طور که مرد کنار پنجره اين جزئيات را توصيف مي‏کرد، هم اتاقيش جشمانش را مي‏بست و اين مناظر را در ذهن خود مجسم مي‏کرد و روحي تازه مي‏گرفت. روزها و هفته‏ها سپري شد. تا اينکه روزي مرد کناز پنجره از دنيا رفت و مستخدمان بيمارستان جسد او را از اتاق بيرون بردند. مرد ديگر که بسيار ناراحت بود تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار اين کار را با رضايت انجام داد. مرد به آرامي و با درد بسيار، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولين نگاهش را به دنياي بيرون از پنجره بيندازد. بالاخره مي‏توانست آن منظره زيبا را با چشمان خودش ببيند ولي در کمال تعجب، با يک ديوار بلند مواجه شد! مرد متعجب به پرستار گفت که هم اتاقيش هميشه مناظر دل انگيزي را از پشت پنجره براي او توصيف مي‏کرده است. پرستار پاسخ داد: ولي آن مرد کاملا نابينا بود

ديوار

 

مادر خسته از خريد برگشت و به زحمت زنبيل سنگين را داخل خانه آورد.پسر بزرگش که منتظر بود،جلو دويد و گفت مامان،مامان! وقتي من در حياط بازي مي‏کردم و بابا داشت با تلفن صحبت مي‏کرد،تامي با ماژيک روي ديوار اتاقي که شما تازه رنگش کرده ايد،نقاشي کرد! مادر عصباني به اتاق تامي کوچولو رفت. تامي از ترس زير تخت قايم شده بود، مادر فرياد زد: تو پسر خيلي بدي هستي و تمام ماژيک‏هايش را در سطل آشغال ريخت.تامي از غصه گريه کرد. ده دقيقه بعد وقتي مادر وارد اتاق پذيرائي شد،قلبش گرفت.تامي روي ديوار با ماژيک قرمز يک قلب بزرگ کشيده بود و داخلش نوشته بود: مادر دوست دارم! مادر در حاليکه اشک مي‏ريخت به آشپزخانه برگشت و يک قاب خالي آورد و آن را دور قلب آويزان کرد. تابلوي قرمز هنوز هم در اتاق پذيرائي بر ديوار است

خانه

 

يک نجار مسن به کارفرمايش گفت که ميخواهد بازنشسته شود تا خانه‏اي براي خود بسازد و در کنار همسر و نوه‏هايش دوران پيري را به خوشي سپري کند. کارفرما از اينکه کارگر خوبش را از دست ميداد، ناراحت بود ولي نجار خسته بود و به استراحت نياز داشت. کارفرما از نجار خواست تا قبل از رفتن خانه‏اي برايش بسازد و بعد باز نشسته شود. نجار قبول کرد ولي ديگر دل به کار نميبست، چون ميدانست که کارش آينده‏اي نخواهد داشت، از چوبهاي نامرغوب براي ساخت خانه استفاده کرد و کارش را از سر‏سيري انجام داد. وقتي کارفرما براي ديدن خانه آمد، کليد خانه را به نجار داد و گفت: اين خانه هديه من به شما است، بابت زحماتي که در طول اين سالها برايم کشيده‏ايد. نجار وا رفت؛ او در تمام اين مدت در حال ساختن خانه‏اي براي خودش بوده و حالا مجبود بود در خانه‏اي زندگي کند که اصلاً خوب ساخته نشده بود

انعکاس زندگي

 

پسر و پدري داشتند در کوه قدم ميزدند که ناگهان پاي پسر به سنگي گير کرد، به زمين افتاد و داد کشيد:آآآي‏ي‏ي!! صدايي از دوردست آمد:آآآي‏ي‏ي!! پسرم با کنجکاوي فرياد زد: کي هستي؟ پاسخ شنيد: کي هستي؟ پسرک خشمگين شد و فرياد زد ترسو! باز پاسخ شنيد: ترسو: پسرک با تعجب از پدرش پرسيد: چه خبر است؟ پدر لبخندي زد و گفت: پسرم، توجه کن و بعد با صداي بلند فرياد زد: تو يک قهرمان هستي! پسرک باز بيشتر تعجب کردو پدرش توضيح داد: مردم ميگويند که اين انعکاس کوه است ولي اين در حقيقت انعکاس زندگي است. هرچيزي که بگويي يا انجام دهي، زندگي عينا به تو جواب ميدهد. اگر عشق را بخواهي ، عشق بيشتري در قلبت به‏وجود مي‏آيد و اگر به دنبال موفقيت باشي، آن را حتما به دست خواهي آورد. هر چيزي را که بخواهي، زندگي همان را تو خواهد داد

 

ايمان

 

مرد جواني که مربي شنا و دارنده ي چندين مدال المپيک بود٬ به خدا اعتقادي نداشت. او چيزهايي را که درباره خداوند ميشنيد مسخره ميکرد.شبي مرد جوان به استخر سر پوشيده آموزشگاهي رفت. چراغ خاموش بود ولي ماه روشن بود و همين براي شنا کافي بود.مرد جوان به بالاترين نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز کرد تا درون استخر شيرجه برود.ناگهان٬ سايه بدنش را همچون صليبي روي ديوار مشاهده کرد. احساس عجيبي تمام وجودش را فراگرفت. از پله ها پائين آمد و به سمت کليد برق رفت و چراغ ها را روشن کرد.آب استخر براي تعمير خالي شده بود



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
اما گاهی برای بودن باید رفت...
شنبه 8 مهر 1391 ساعت 23:54 | بازدید : 892 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 

اما گاهی برای بودن باید رفت...

ماندن همیشه خوب نیست

 رفتن هم همیشه بد نیست

گاهی رفتن بهتر است...

 گاهی باید رفت...


 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
شنبه 8 مهر 1391 ساعت 23:53 | بازدید : 283 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 

 

آن یکی عاشق به پیش یار خویش

 

میشمرد از خدمت واز کار خویش

 

عاشقی پس از مدت ها موفق به دیدار معشوق شد وبرای او از سختی هایی  که کشیده بود –گفت وگریه گریه کرد.معشوق حرف های او را شنید و گفت:تو همه کاری در عشق انجام دادی-اما اصل عشق را رها کردی.عاشق گفت:اصل عشق چیست؟معشوق گفت:مرگ ونیستی.اگر عاشقی- بمیرتا بدانم که در عشق جان خودت را فدا می کنی.عاشق تا این حرف را شنید-جان داد.اودر لحظه ی مرگ خننده بر داشت وان خنده تا ابد برلبش ماند.

 

داستان های مثنوی




:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
سنگ صبور نمی خوام
شنبه 8 مهر 1391 ساعت 23:46 | بازدید : 702 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 خونه ی غم شده باز این دل من

پر ماتم شده باز این دل من

من و تو با دلمون تک و تنها و غریب

توی این شهر بزرگ توی این دشت جنون

خودمونیم و خدا خودمون و دلمون

تو می خوای این دل من خون بشه دیوونه بشه!؟

تو می خوای غصه من قصه ی هر خونه بشه!؟

نمی خوای سنگ صبور!

اگه از درد دلم با تو شکایت بکنم

قصه ی مردم نامردو بگم

اگه من با تو حکایت بکنم دل تو میشکنه چون جام بلور

نمی خوام سنگ صبور!

میبینی هر چی که هست مرگه امیده به خدا

حسرت روز سپیده به خدا

همه جا رنگ و ریا همه چی نقش سراب

به گلا دست میزنی خار میشن سبزه ها زیر قدم مار میشن

بازوانی که به گرمی تو را ا فسون میکنه

 

حلقه ی دار میشن

زبونم بسته میشه دهنم خسته میشه

میدونی ؟ همدم شبهای سیاه دل من

عاقبت سر به بیابون میزارم

میرم اونجا که صفاست میرم اونجا که وفاست

میرم اونجا که فقط محرم این سینه خداست

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
شنبه 8 مهر 1391 ساعت 23:42 | بازدید : 242 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 

من موندم و یه حس ِ / بی رنگ دس نخورده 

 

مثل یه خواب خیسو / یه دختری که مرده ! 
یه باد سرد ِ پاییز / تو کوچه ی خاطره 
این روزا رو خداس که / ممکنه یادش بره ! 
زندگیو تنهایی / فقط قدم می زنم 
آیینه رو نگاهی.../ این پیر خسته منم! 
سرد و عبوس و شومه / این زندگی ِ نکبت 
مثل یه روح بی جون / رد می شن از کنارم 
افتاده تو خیابون / این جسم بی قرارم 
پشت نگاه سرد ِ / پنجره ی خیالم 
دارم می گم به چی ِ / این زندگی ببالم؟ 
رو بوم خالی روزی /عشقو نفس کشیدم 
از اون همه خوشی من / چه جوری دس کشیدم ؟ 
دنیا برام عجیبه / سردرگم غماشم 
این نقاشی سیاهه / هر چی که رنگ می پاشم 
هیچکی به فکر من نیس / حتی خود ِ مریضم ! 
اشکی نموند برای / این بی کسی بریزم 
باز موندم و یه حس ِ / بی رنگ دس نخورده 
بازم همون خیابون / و دختری که مرده 
یه گوشیه موبایله / کنار دست سردش 
مخاطبم نداره / شاید این بوده دردش 
زنگ می خوره چه فایده / این خط که بی جوابه 
یک ساعته که دختر / پیش خداست و خوابه

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
دلنوشته9
پنج شنبه 23 شهريور 1391 ساعت 2:31 | بازدید : 641 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 با چشمانی پر از اشک

                                      با قلبی شکسته

                                                                             فقط میگم

خوشبخت بشی انشاءالله

فقط عزیز برای صبوری قلبم یه اس ام اس خداحافظی برام بفرست تا قلبم بدونه که اون هم بیادشه

kart postal♥khodahafez♥AloneBoy.com  کارت پستالخداحافظ



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
دلنوشته8
پنج شنبه 23 شهريور 1391 ساعت 1:54 | بازدید : 624 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

باز شهریور باز غم دیگر 

                              آخه شهریور چه میخواهی از من که اینقدر عذابم میدی

تا کی باید تو تاریخ غمهام  شهریورو یاداشت کنم

13شهریور>اولین پیام تو

15شهریور>خبر جدایی تو

20شهریور وصلتت>آغاز غمها ودوریت 

وحالا هم27و28شهریور>باور کردن جداشدنتو

یعنی من چطور تورو تو لباس عروسی ببینم که داره تورو برای همیشه ازمن میگیره 

عزیزم بهترینم منو ببخش واسه همه بدیهام دیگه زندگی برام معنا نداره 

آه ای خدا یعنی تا کی باید زجر بکشم امشب خونتون وقتی که یه بار چشمم تو چشمت افتاد می خواستم با صدای بلند فریاد کنم خداااااااایا

فردا شب24شهریور آخرین دیدار ما باهم نه سلام میدم نه خداحافظی میکنم منو ببخش آخه دلم برات تنگ میشه به خدا دوستت دارم ---- طاقت دیدنتو تو لباس عروسی ندارم پس عروسیتم نیستم ومطمءن باش دیگه رودررو هم نمیشیم

                   دیگه مزاحمت نمیشم -------                 خداحافظ خاطره ها



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
دلنوشته7
پنج شنبه 23 شهريور 1391 ساعت 1:53 | بازدید : 361 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 به  یاد  تو  نوشتم  تو  دفترای  شعرم

به  یاد  اون  گذشته  به  یاد سرنوشتم 

 

نوشته های غمگین برای تسکین دل
به یاد روزی که تو گذاشتی رفتی ای دل
 

 

اگر تو این لحظه ها همدم من نموندی
مشکلی نیست عزیزم تو خاطرم تو موندی
 

 

اگر گذاشتی رفتی یک دفعه و بی خبر
اما بدون عزیزم تو یادمی تا سحر 

 

نوشته ها م تو این جا کمکِ حال منن
نوشته هام همیشه  هم رنگِ حزن و غمن
 

 

هر روز با یک نوشته سعی می کنم تا بگم
چی کشیدم تو دنیا میونه این همه غم

 


با این نوشته ها من به یاد تو می مونم
می نویسم تا نگی به یاد تو نموندم
 

 

نوشته های سنگین از جنس غصه و غم
می نویسم تا بشن واسه دلم یه هم دم
 

 

هر چند نموندی پیشم اما واست می خونم
از تو می گم همیشه تو یادمی هنوزم
 

 

 هر چند از این جا رفتی اما کنارم هستی
فکر می کنم همیشه کنار من نشستی



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
دلنوشته6
پنج شنبه 23 شهريور 1391 ساعت 1:34 | بازدید : 377 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 بــــه نـــــــااام اونـ ــــی که آخـــــرش پـ ــــر میـــــزنم بـــ ـه سویـــــــش 


www.dordone.com عکس های متحرک و فوق العاده زیبا

و اینک برایت مینویسم و برای آخرین بار هم مینویسم... 

با قلمی از خاکستر وجودم و کاغذی از خاکستر عشق سوخته ام...

رنگ نوشته هایم همرنگ خون چکیده از قلبم و نور اتاقم  برخاسته از شعلۀ آتش درونم...

 

نوشته هایم حکایت میکند از:

ماندن و انتظار من ، رفتن وخاطرات تو...

بی قراری من ، بی توجهی تو...

سرگردانی من ، درک نکردن تو...

فریاد من ، سکوت تو...

التماس من ، دلخستگی تو...

خندهای گریه دارمن ،سکوت تو...

حسرت من ، دوری تو...

مرگ من ، زندگی تو...

و...

عکس های متحرک و فوق العاده زیبا


امشــب چـ ـه غمگیــــــ ـنانــــــه تورا صدااااااااااااا کـــــــردمـ

     فکـــــــــر کـ ـــــردم کـــــه تـ ـو همـــــــــه ای 

همـــــــــه را بــــــ ـه یــــــــادت بغــــــــــــــل کــــــــردمـ......www.dordone.com عکس های متحرک و فوق العاده زیبا

 

دلـ ــــــکم مــــــی دونــــــــــــم دلـــــــــت گـرفتـ ـه 

    پـ ـاشو ببــــــــــین دنیــــــآ چقــــــــد قشنگـ ــــــــه 

قـربونت بـــــرمـ دلـــــــکم 

چـــــــــراااااااا اینــــــقدر تنهـ ــــــاااااااایــــــــــــــی 

بســــــــــه پاشو 

جـــــــــون اونــــــــــی کـ ــــــــه تنهـــــــــاتـــــــ گذاشتـ ـــــــــه

غصـــــــــــه نخـــــــــــور

نکن یـــــاد روزایِِِِِِِِِِِِِِِِِــــــــــــی کــــــــه رفتـ ــــــــــه...

 

سلام.خوش آمدید

 

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
داستان کوتاه و آموزنده قدرشناسی
یک شنبه 1 مرداد 1391 ساعت 21:18 | بازدید : 459 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند . پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت !

این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه روزی پیر مرد فکری به سرش زد و برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل کرده است ضبط صوتی را آماده می کند و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط می کند !

 پیرمرد صبح از خواب بیدار می شود و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش می رود و او را صدا می کند، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته است ! از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن ، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او می شود .

 

قدر هر کسی رو بدونیم تا یه روزی پشیمون نشیم . . .

 

تاکه بودیم نبودیم کسی / کشت مارا غم بی هم نفسی
تا که رفتیم همه یار شدند / خفته ایم و همه بیدار شدند
قدر آیینه بدانیم چو هست / نه در آن وقت که اغبال شکست

عکس های عاشقانه جدید – اسفند 90 - www.SMSFA.org



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
متن عاشقانه
یک شنبه 1 مرداد 1391 ساعت 21:17 | بازدید : 297 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 

همیشه باش که بی تو عذاب میکشم

نمیتوانم سختی های دنیا را بی تو روی دوش بکشم!
همیشه باش که بدجور نیاز دارم به تو

باز هم محبتی به قلبم کن که زندگی ام را مدیونم به تو

 

تو آمدی و عشق را دوباره پیدا کردم ، آن عشق بی معنا برایم بامعنا شد و همین شد که قلبم دوباره جان گرفت…

بمان و یاری کن مرا ، تا پایان این راه همراهی کن مرا، نگذار تنها بمانم ، نگذار در این راه بی همسفر باقی بمانم

بیا و در حق دلم عاشقی کن ، بیا و برای یک بار هم که شده عشق را آنطور که هست برایم معنی کن

بس که دلم دست این و آن افتاد کهنه شد ، عمری از احساسم گذشت و پیر شد ، دیگر نه طاقت دوباره شکستن را دارم ، نه حس دوباره ساختن را….

درک کن ، میترسم ، بس که دلم زیر پاهای بی محبت دیگران افتاد و له شد ، زندگی برایم یک داستان بدون عشق شد ….

تو آمدی و باز هم فکرم درگیر شد ، دلم به لرزه افتاد و لحظات با تو بودن نفسگیر شد

به خدا دیگر طاقت ندارم ، بس که شکسته ام دیگر جایی برای غمهای تازه ندارم ، بس که خسته ام ،نفسی برای فرار از خستگی ندارم

دل بسته ام به تو و نگاهی کن به من ،شک نکن به احساسات قلب من ….

دستانم بگیر و آرامم کن ، با قلب شکسته ام مدارا کن ، اینک که با توام ، اینک که دلم را به دریای دلت زدم و محو امواج توام ، مرا با دستهای خودت غرق نکن….

همیشه باش که بی تو عذاب میکشم ، امروز از ته دل  با من باش،که بی تو همان تنها و دلشکسته دیروز میشوم

http://aryaei.persiangig.com/image/4dd0qdv.jpg



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ای کاش...
یک شنبه 1 مرداد 1391 ساعت 21:16 | بازدید : 208 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 ای کاش احساسم گلی می بود ، میریخت عطرش را به دامانت

یا مثل یک پروانه پر میزد ، رقصان به روی طاق ایوانت
.


ای کاش احساسم کبوتر بود ، بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید ، عشقی به قلبت میهمان میکرد
.


ای کاش احساسم درختی بود ، تو در پناه سایه اش بودی
یا مثل شمعی در شبت میسوخت ، تو مست در میخانه اش بودی
.


ای کاش احساسم صدایی داشت ، از حال و روزش با تو دم میزد
مثل هزاران دانه برفی ، سرما به جان دشت غم میزد
.


ای کاش احساسم هویدا بود ، در بستر قلبم نمی آسود
یا در سیاهی دو چشمانم ، خاموش نمیگشت و نمی آلود
.


ای کاش احساسم قلم میگشت ، تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که “دوستت دارم”ی میگشت ، تا معنی احساس من میشد !

http://up.vatandownload.com/images/6h2zbzoqxu4jw8v18a48.jpg



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
داستان عاشقانه و پند آموز
جمعه 19 خرداد 1391 ساعت 2:1 | بازدید : 227 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

  

یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید


چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"*دوست دارم

تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان كنی... پس چطور دوستم داری؟

چطور میتونی بگی عاشقمی؟


من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم


ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی


باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،

صدات گرم و خواستنیه،

همیشه بهم اهمیت میدی،

دوست داشتنی هستی،

با ملاحظه هستی،

بخاطر لبخندت،

دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت

پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون


عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم


اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

عشق دلیل میخواد؟

نه!معلومه كه نه!!

پس من هنوز هم عاشقتم

نظره تو چیه؟

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ترس از عشق
دو شنبه 25 ارديبهشت 1391 ساعت 1:34 | بازدید : 227 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

دوستت دارم ای  غریبه ، بمان

من هم از اهل این زمین سیرم

من  هم  از   نــامرادی  تقدیر

سالها میشود    ،  زمین گیرم

 

کرده مبهوت  قلب   زار   مرا

دستهای  پــر  از  محبت تو

بخــدا  خستگی    نمی آیـد

به دلم از وفـور صحبت  تــو...

:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
:: ادامه مطلب ...

تعداد صفحات : 9