عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



(..')/♥ ♥('..) .\♥/. = .\█/. _| |_ ♥ _| |_ ________________@@@@@ ______________@@@@@ ______________@@@@@ ______________@@@@@ ______________@@@@@ ______________@@@@@ ______________@@@@@ ______________@@@@@ ______________@@@@@ __@@@@@@@@@@@@ __@@@@@@@@@@@@ _________________ _______@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@ ___@@@@@_____@@@@@ __@@@@@_______@@@@@ _@@@@@_________@@@@@ _@@@@@_________@@@@@ _@@@@@_________@@@@@ __@@@@@_______@@@@@ ___@@@@@_____@@@@@ ______@@@@@@@@@@ _________@@@@@@ _________________________ __@@@@_____-_____@@@@ ___@@@@_________@@@@ ____@@@@_______@@@@ _____@@@@_____@@@@ ______@@@@___@@@@ _______@@@@__@@@@ ________@@@@@@@@ _________@@@@@@@ __________@@@@@@ ___________@@@@@ ____________@@@@ ______________________ _____@@@@@@@@@@@ _____@@@@@@@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@ نگران نباش ، نفرینت نمیکنم ! همین که دیگر جایت در دعاهایم خالیست ، برایت کافیست

به نظر شما عشق اول بهترین عشقه؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عاشق همیشه تنها سالارو آدرس hamedsalar.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

با تشکر:عاشق همیشه تنها سالار







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 193
بازدید کل : 21601
تعداد مطالب : 124
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1



آهنگ

آمار مطالب

:: کل مطالب : 124
:: کل نظرات : 80

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 5
:: باردید دیروز : 3
:: بازدید هفته : 16
:: بازدید ماه : 193
:: بازدید سال : 571
:: بازدید کلی : 21601

RSS

Powered By
loxblog.Com

قواعد زندگی آسونه -عاشق نشو تا بتونی زندگی کنی-09215805586

بغض
جمعه 23 شهريور 1397 ساعت 18:19 | بازدید : 270 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند

                                      گاهی آنقدر بغض داری

                                                               که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
بادبادک
جمعه 23 شهريور 1397 ساعت 18:4 | بازدید : 240 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

مهربانم، 
دیگر نگران تنهایی من نباش.. 
این روزها.. 
دل‌خوش به محبت غریبه‌ای هستم 
و فانوسی که گهگاه تو برایم روشن می‌کنی

 

 

بیاندیش به بادبادک‌های بر باد رفته
و کوکانی که پشت چراغ‌های قرمز
به جای بادبادک معصومیتشان را به باد می‌دهند


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ای دل ساده....
جمعه 30 آبان 1393 ساعت 23:5 | بازدید : 363 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

به تو که فکر می کنم

بی اختیار

به حماقت خود لبخند می زنم

سیاه لشکری بودم

در عشق تو

و فکر می کردم بازیگر نقش اولم …

افسوس…



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خواستم.....
جمعه 30 آبان 1393 ساعت 23:0 | بازدید : 391 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

در كودكي خواستم زندگي كنم راه را بستند

 

به ستايش روي آوردم گفتند خرافات است

 

به راستي سخن گفتم گفتند دروغ است

 

سكوت كردم گفتند عاشق است

 

عاشق شدم گفتند گناه است    

 

و عاقبت خنديدم گفتند ديوانه است



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اینجا قطب هست...
جمعه 30 آبان 1393 ساعت 22:56 | بازدید : 367 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

اينجا قطب است!

شايد از قطب هم سردتر...

مردماني كه دلشان سخت سرد و بي بخار شده است...

چشماني كه محبت را به شهوت فروخته اند...

و دستاني كه اگر هم دستگيري كنند بي دليل نميكنند...

شايد اين روزها همه با خود اين جملات را زمزمه ميكنيم.

اما

يك چيز مي ماند:

من ميدانم كه به اندازه ي اين سرما ، آنطرفتر آتش

محبتي شعله ور است

 

ميدانم كه به ازاي هر جنگي ، صلحي برپاست

ميدانم خدايي آن بالا نشسته كه نگهباناني بر زمين

گماشته تا تو را دست گيري كنند، وسيله هايي كه

لحظه به لحظه زندگي به تو ميدهند...

 

آرام باش!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
می خواهی درکم کن
سه شنبه 13 خرداد 1393 ساعت 15:0 | بازدید : 450 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 

 

من نه حوصله اینو دارم خودمو
واسه کسی ثابت کنم
نه پییگیر اینم ببینم برداشت بقیه ازم چیه
چون با حرف کسی به چشم
ﻧﻴﻮﻣﺪﻡ...
که حالا باحرف دیگران
بخوام از چشم کسی بیوفتم
من همینم
میخوای درکم کن
نخواستی شر کم کن..



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 13 خرداد 1393 ساعت 14:56 | بازدید : 405 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

هزاران دست هم به سویــــــــم دراز شود

 

پــــــــس خواهم زد

 

تـــنـــــها

 

تمنای دستان تـــــــــــو را دارم

 

بــــــاور کن خیلی حـــــــرف است

 

وفـــــــــادار دســـــــــت هایی باشی

 

که یکبار هم لمســـــــشان نکرده ای

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
منو ببر به اون سالها...
سه شنبه 13 خرداد 1393 ساعت 14:55 | بازدید : 419 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

از این زنــدگی ِ خالی، منو ببــر به اون سالی…

که تــو اسممو پرسیدی، به روزی که منـــو دیدی !!

به پله های خاموشی، که با مــن رو به رو میشی

یه جور زل بزن انگاری، نمیشه چشم برداری !!!

منـو بـبر به دنیامو !به اون روزاا که میخـوام و…

به اون شبا که خندونم ، که تقدیرو نمیــدونـم…

از این اشکی که می لرزه،منو ببر به اون لحظه…..

به اون ترانه ی شــادی ! که تو یاد ِ من افتادی !

به احساسی که درگیره،به حرفی که نفســگـیـره !!!!

از این دنیا که بی ذوقه، منو ببر به اون موقع !

به اون موقع….


از این دوری ِ طولانی، منو ببر به دورانی

که هر لحظه تــو اونجایی، زیر ِ بارون ِ تنهایی !

منو ببر به اون حالت ..

همون حرفا….

همون ساعت

به اندوه غروبی که، به دلشوره ی خوبی که

تو چشمام خیره می مونی

به من چیزی بفهمونی!

منو ببر به دنیامو، به اون روزا که میخوام و…

به اون شبها که خندونم، که تقدیرو نـمیدونــــم…

به اون شبا که خندونم،که تقدیرو نمیـدونــــم…

 

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
وقتی که دلت میگیره وتنها میشی....
سه شنبه 13 خرداد 1393 ساعت 14:52 | بازدید : 436 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 

"وقتـــی بغــــض میکـــُنی
وقتـــی دآغونــــی
وقــــتی دلــِت شکــــستـه
دقیقــــا همیـــن وقـــــتآ
انقــــدر حــرف دآری کـــه فقــط میتونــی بگـی :
"بیخـــیآل



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سالار همیشه تنهاست
پنج شنبه 9 آذر 1391 ساعت 1:25 | بازدید : 584 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

  

 



:: موضوعات مرتبط: داستان , رمان , اشعار , اس ام اس , اس ام اس غمگین , اس ام اس فلسفی وسخنان بزرگان , دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
عزیز من غصه چرا...؟
چهار شنبه 1 آذر 1391 ساعت 8:24 | بازدید : 646 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

ماه من ، غصه چرا ؟!

آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !

یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان

نه شکست و نه گرفت !

بلکه از عاطفه لبریز شد و

نفسی از سر امید کشید

ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید

زیر پاهامان ریخت ،

تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست !

ماه من غصه چرا !؟! 

تو مرا داری و من

هر شب و روز ،

آرزویم ، همه خوشبختی توست !

ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن

کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند ...

ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،

با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن

وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !

او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید

نشانم می داد ...

او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام ،

غرق شادی باشد ....

ماه من !

غصه اگر هست ! بگو تا باشد !

معنی خوشبختی ،

بودن اندوه است ...!

این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور

چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند

همه را با هم و با عشق بچین ...

ولی از یاد مبر،

پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا

و در آن باز کسی می خواند ،

که خدا هست ، خدا هست

و چرا غصه ؟1 چرا !؟!



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
دوست مجازی(تقدیم به دوستان خوبم)
شنبه 27 آبان 1391 ساعت 14:54 | بازدید : 733 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 

 تو را"دوست مجازي" خطاب ميکنند...اما تو آنسوي صفحه ي مونيتورت،آدمي"واقعي"هستي...تو خيلي راحت ميتوني تمام احساستو پشت يک :دي مخفي کني...اما وقتي که برام از غصه هات مي نويسي،من به عنوان يک دوست برات وقت ميذارم....اصلامهم نيست که اينجا"مجازي"هستي،مهم نيست که ما تا حال صداي هم را نشنيده ايم وکيلومترها ازهم دوريم..من از توبعنوان"دوست واقعي"يادميکنم و برايت شادي وسلامتي آرزودارم....هرکجا که باشي...



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
عشق دو زیست شناس
یک شنبه 9 مهر 1391 ساعت 1:14 | بازدید : 799 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 ک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند…..

در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،

داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.




:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
یک شنبه 9 مهر 1391 ساعت 1:1 | بازدید : 455 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 

 

تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خورده ام


دردِ یک اتفاق


که شاید با اتفاق تو دردش متفاوت باشد


ویرانم می کند من از دست رفته ام , شکسته ام


می فهمی؟


به انتهای بودنم رسیده ام


اما اشک نمیریزم پنهان شده ام پشت لبخندی که درد می کند



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
آدما
یک شنبه 9 مهر 1391 ساعت 1:0 | بازدید : 746 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 

 

 

ادما


گاهی لازمه چند وقت کرکره شونو بکشن پایین


یه پارچه سیاه بزنن درش و بنویسن :


کسی نمرده


فقط دلم گرفته....!



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
سرنوشت
شنبه 8 مهر 1391 ساعت 23:58 | بازدید : 750 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 


سرنوشت سادگــــــــــــــــــــــــــــی

 

 

 



 

 

 

به سر نوشت بگویید :


اسباب بازی هایش بی جان نیستند


آدمند


میشکنند


آرامتر.......



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
چندتا داستان کوتاه
شنبه 8 مهر 1391 ساعت 23:57 | بازدید : 420 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

     

شمع فرشته

 

مردي که همسرش را از دست داده بود دختر سه ساله‏اش را بسيار دوست ميداشت. دخترک به بيماري سختي مبتلا شد، پدر به هر دري زد تا کودک سلامتي‏اش را دوباره به دست بياورد، هرچه پول داشت براي درمان او خرج کرد ولي بيماري جان دخترک را گرفت و او مرد. پدر در خانه اش را بست و گوشه‏گير شد. با هيچکس صحبت نميکرد و سرکار نميرفت. دوستان و آشنايانش خيلي سعي کردند تا او را به زندگي عادي برگردانند ولي موفق نشدند. شبي پدر روياي عجيبي ديد. ديد که در بهشت است و صف منظمي از فرشتگان کوچک در جاده‏اي طلائي به‏سوي کاخي مجلل در حرکت هستند. هر فرشته شمعي در دست داشت و شمع همه فرشتگان به جز يکي روشن بود. مرد وقتي جلوتر رفت، ديد فرشته‏اي که شمعش خاموش است، همان دختر خودش است. پدر فرشته غمگين را در آغوش گرفت و او را نوازش داد، از او پرسيد: دلبندم، چرا غمگيني؟ چرا شمع تو خاموش است؟ دخترک به پدرش گفت: بابا جان، هروقت شمع من روشن ميشود، اشکهاي تو آنرا خاموش ميکند و هروقت دلتنگ ميشوي، من هم غمگين ميشوم. پدر در حالي که اشکش در چشمانش حلقه زده بود، از خواب پريد. اشکهايش را پاک کرد، انزوا را رها کرد و به زندگي عادي خود بازگشت

پنجره

 

در بيمارستاني، دو بيمار در يک اتاق بستري بودند. يکي از بيماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر يک ساعت روي تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود بنشيند ولي بيمار ديگر مجبور بود هيچ تکاني نخورد و هميشه پشت به هم اتاقيش روي تخت بخوابد. آنها ساعتها با هم صحبت مي‏کردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازي يا تعتيلاتشان با هم حرف مي‏زدند و هر روز بعد از ظهر، بيماري که تختش کنار پنجره بود، مي‏نشست و تمام چيزهائي که بيرون از پنجره مي‏ديد، براي هم اتاقيش توصيف مي‏کرد. پنجره، رو به يک پارک بود که درياچه زيبائي داشت. مرغابيها و قوها در درياچه شنا مي‏کردند و کودکان با قايقهاي تفريحيشان در آب سرگرم بودند. درختان کهن، به منظره بيرون، زيبيايي خاصي بخشيده بود و تصويري زيبا از شهر در افق دور دست ديده مي‏شد. همان‏طور که مرد کنار پنجره اين جزئيات را توصيف مي‏کرد، هم اتاقيش جشمانش را مي‏بست و اين مناظر را در ذهن خود مجسم مي‏کرد و روحي تازه مي‏گرفت. روزها و هفته‏ها سپري شد. تا اينکه روزي مرد کناز پنجره از دنيا رفت و مستخدمان بيمارستان جسد او را از اتاق بيرون بردند. مرد ديگر که بسيار ناراحت بود تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار اين کار را با رضايت انجام داد. مرد به آرامي و با درد بسيار، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولين نگاهش را به دنياي بيرون از پنجره بيندازد. بالاخره مي‏توانست آن منظره زيبا را با چشمان خودش ببيند ولي در کمال تعجب، با يک ديوار بلند مواجه شد! مرد متعجب به پرستار گفت که هم اتاقيش هميشه مناظر دل انگيزي را از پشت پنجره براي او توصيف مي‏کرده است. پرستار پاسخ داد: ولي آن مرد کاملا نابينا بود

ديوار

 

مادر خسته از خريد برگشت و به زحمت زنبيل سنگين را داخل خانه آورد.پسر بزرگش که منتظر بود،جلو دويد و گفت مامان،مامان! وقتي من در حياط بازي مي‏کردم و بابا داشت با تلفن صحبت مي‏کرد،تامي با ماژيک روي ديوار اتاقي که شما تازه رنگش کرده ايد،نقاشي کرد! مادر عصباني به اتاق تامي کوچولو رفت. تامي از ترس زير تخت قايم شده بود، مادر فرياد زد: تو پسر خيلي بدي هستي و تمام ماژيک‏هايش را در سطل آشغال ريخت.تامي از غصه گريه کرد. ده دقيقه بعد وقتي مادر وارد اتاق پذيرائي شد،قلبش گرفت.تامي روي ديوار با ماژيک قرمز يک قلب بزرگ کشيده بود و داخلش نوشته بود: مادر دوست دارم! مادر در حاليکه اشک مي‏ريخت به آشپزخانه برگشت و يک قاب خالي آورد و آن را دور قلب آويزان کرد. تابلوي قرمز هنوز هم در اتاق پذيرائي بر ديوار است

خانه

 

يک نجار مسن به کارفرمايش گفت که ميخواهد بازنشسته شود تا خانه‏اي براي خود بسازد و در کنار همسر و نوه‏هايش دوران پيري را به خوشي سپري کند. کارفرما از اينکه کارگر خوبش را از دست ميداد، ناراحت بود ولي نجار خسته بود و به استراحت نياز داشت. کارفرما از نجار خواست تا قبل از رفتن خانه‏اي برايش بسازد و بعد باز نشسته شود. نجار قبول کرد ولي ديگر دل به کار نميبست، چون ميدانست که کارش آينده‏اي نخواهد داشت، از چوبهاي نامرغوب براي ساخت خانه استفاده کرد و کارش را از سر‏سيري انجام داد. وقتي کارفرما براي ديدن خانه آمد، کليد خانه را به نجار داد و گفت: اين خانه هديه من به شما است، بابت زحماتي که در طول اين سالها برايم کشيده‏ايد. نجار وا رفت؛ او در تمام اين مدت در حال ساختن خانه‏اي براي خودش بوده و حالا مجبود بود در خانه‏اي زندگي کند که اصلاً خوب ساخته نشده بود

انعکاس زندگي

 

پسر و پدري داشتند در کوه قدم ميزدند که ناگهان پاي پسر به سنگي گير کرد، به زمين افتاد و داد کشيد:آآآي‏ي‏ي!! صدايي از دوردست آمد:آآآي‏ي‏ي!! پسرم با کنجکاوي فرياد زد: کي هستي؟ پاسخ شنيد: کي هستي؟ پسرک خشمگين شد و فرياد زد ترسو! باز پاسخ شنيد: ترسو: پسرک با تعجب از پدرش پرسيد: چه خبر است؟ پدر لبخندي زد و گفت: پسرم، توجه کن و بعد با صداي بلند فرياد زد: تو يک قهرمان هستي! پسرک باز بيشتر تعجب کردو پدرش توضيح داد: مردم ميگويند که اين انعکاس کوه است ولي اين در حقيقت انعکاس زندگي است. هرچيزي که بگويي يا انجام دهي، زندگي عينا به تو جواب ميدهد. اگر عشق را بخواهي ، عشق بيشتري در قلبت به‏وجود مي‏آيد و اگر به دنبال موفقيت باشي، آن را حتما به دست خواهي آورد. هر چيزي را که بخواهي، زندگي همان را تو خواهد داد

 

ايمان

 

مرد جواني که مربي شنا و دارنده ي چندين مدال المپيک بود٬ به خدا اعتقادي نداشت. او چيزهايي را که درباره خداوند ميشنيد مسخره ميکرد.شبي مرد جوان به استخر سر پوشيده آموزشگاهي رفت. چراغ خاموش بود ولي ماه روشن بود و همين براي شنا کافي بود.مرد جوان به بالاترين نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز کرد تا درون استخر شيرجه برود.ناگهان٬ سايه بدنش را همچون صليبي روي ديوار مشاهده کرد. احساس عجيبي تمام وجودش را فراگرفت. از پله ها پائين آمد و به سمت کليد برق رفت و چراغ ها را روشن کرد.آب استخر براي تعمير خالي شده بود



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
اما گاهی برای بودن باید رفت...
شنبه 8 مهر 1391 ساعت 23:54 | بازدید : 864 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 

اما گاهی برای بودن باید رفت...

ماندن همیشه خوب نیست

 رفتن هم همیشه بد نیست

گاهی رفتن بهتر است...

 گاهی باید رفت...


 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
شنبه 8 مهر 1391 ساعت 23:53 | بازدید : 278 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 

 

آن یکی عاشق به پیش یار خویش

 

میشمرد از خدمت واز کار خویش

 

عاشقی پس از مدت ها موفق به دیدار معشوق شد وبرای او از سختی هایی  که کشیده بود –گفت وگریه گریه کرد.معشوق حرف های او را شنید و گفت:تو همه کاری در عشق انجام دادی-اما اصل عشق را رها کردی.عاشق گفت:اصل عشق چیست؟معشوق گفت:مرگ ونیستی.اگر عاشقی- بمیرتا بدانم که در عشق جان خودت را فدا می کنی.عاشق تا این حرف را شنید-جان داد.اودر لحظه ی مرگ خننده بر داشت وان خنده تا ابد برلبش ماند.

 

داستان های مثنوی




:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
سنگ صبور نمی خوام
شنبه 8 مهر 1391 ساعت 23:46 | بازدید : 678 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 خونه ی غم شده باز این دل من

پر ماتم شده باز این دل من

من و تو با دلمون تک و تنها و غریب

توی این شهر بزرگ توی این دشت جنون

خودمونیم و خدا خودمون و دلمون

تو می خوای این دل من خون بشه دیوونه بشه!؟

تو می خوای غصه من قصه ی هر خونه بشه!؟

نمی خوای سنگ صبور!

اگه از درد دلم با تو شکایت بکنم

قصه ی مردم نامردو بگم

اگه من با تو حکایت بکنم دل تو میشکنه چون جام بلور

نمی خوام سنگ صبور!

میبینی هر چی که هست مرگه امیده به خدا

حسرت روز سپیده به خدا

همه جا رنگ و ریا همه چی نقش سراب

به گلا دست میزنی خار میشن سبزه ها زیر قدم مار میشن

بازوانی که به گرمی تو را ا فسون میکنه

 

حلقه ی دار میشن

زبونم بسته میشه دهنم خسته میشه

میدونی ؟ همدم شبهای سیاه دل من

عاقبت سر به بیابون میزارم

میرم اونجا که صفاست میرم اونجا که وفاست

میرم اونجا که فقط محرم این سینه خداست

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
شنبه 8 مهر 1391 ساعت 23:42 | بازدید : 236 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 

من موندم و یه حس ِ / بی رنگ دس نخورده 

 

مثل یه خواب خیسو / یه دختری که مرده ! 
یه باد سرد ِ پاییز / تو کوچه ی خاطره 
این روزا رو خداس که / ممکنه یادش بره ! 
زندگیو تنهایی / فقط قدم می زنم 
آیینه رو نگاهی.../ این پیر خسته منم! 
سرد و عبوس و شومه / این زندگی ِ نکبت 
مثل یه روح بی جون / رد می شن از کنارم 
افتاده تو خیابون / این جسم بی قرارم 
پشت نگاه سرد ِ / پنجره ی خیالم 
دارم می گم به چی ِ / این زندگی ببالم؟ 
رو بوم خالی روزی /عشقو نفس کشیدم 
از اون همه خوشی من / چه جوری دس کشیدم ؟ 
دنیا برام عجیبه / سردرگم غماشم 
این نقاشی سیاهه / هر چی که رنگ می پاشم 
هیچکی به فکر من نیس / حتی خود ِ مریضم ! 
اشکی نموند برای / این بی کسی بریزم 
باز موندم و یه حس ِ / بی رنگ دس نخورده 
بازم همون خیابون / و دختری که مرده 
یه گوشیه موبایله / کنار دست سردش 
مخاطبم نداره / شاید این بوده دردش 
زنگ می خوره چه فایده / این خط که بی جوابه 
یک ساعته که دختر / پیش خداست و خوابه

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
دلنوشته9
پنج شنبه 23 شهريور 1391 ساعت 2:31 | بازدید : 616 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 با چشمانی پر از اشک

                                      با قلبی شکسته

                                                                             فقط میگم

خوشبخت بشی انشاءالله

فقط عزیز برای صبوری قلبم یه اس ام اس خداحافظی برام بفرست تا قلبم بدونه که اون هم بیادشه

kart postal♥khodahafez♥AloneBoy.com  کارت پستالخداحافظ



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
دلنوشته8
پنج شنبه 23 شهريور 1391 ساعت 1:54 | بازدید : 600 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

باز شهریور باز غم دیگر 

                              آخه شهریور چه میخواهی از من که اینقدر عذابم میدی

تا کی باید تو تاریخ غمهام  شهریورو یاداشت کنم

13شهریور>اولین پیام تو

15شهریور>خبر جدایی تو

20شهریور وصلتت>آغاز غمها ودوریت 

وحالا هم27و28شهریور>باور کردن جداشدنتو

یعنی من چطور تورو تو لباس عروسی ببینم که داره تورو برای همیشه ازمن میگیره 

عزیزم بهترینم منو ببخش واسه همه بدیهام دیگه زندگی برام معنا نداره 

آه ای خدا یعنی تا کی باید زجر بکشم امشب خونتون وقتی که یه بار چشمم تو چشمت افتاد می خواستم با صدای بلند فریاد کنم خداااااااایا

فردا شب24شهریور آخرین دیدار ما باهم نه سلام میدم نه خداحافظی میکنم منو ببخش آخه دلم برات تنگ میشه به خدا دوستت دارم ---- طاقت دیدنتو تو لباس عروسی ندارم پس عروسیتم نیستم ومطمءن باش دیگه رودررو هم نمیشیم

                   دیگه مزاحمت نمیشم -------                 خداحافظ خاطره ها



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
دلنوشته7
پنج شنبه 23 شهريور 1391 ساعت 1:53 | بازدید : 344 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 به  یاد  تو  نوشتم  تو  دفترای  شعرم

به  یاد  اون  گذشته  به  یاد سرنوشتم 

 

نوشته های غمگین برای تسکین دل
به یاد روزی که تو گذاشتی رفتی ای دل
 

 

اگر تو این لحظه ها همدم من نموندی
مشکلی نیست عزیزم تو خاطرم تو موندی
 

 

اگر گذاشتی رفتی یک دفعه و بی خبر
اما بدون عزیزم تو یادمی تا سحر 

 

نوشته ها م تو این جا کمکِ حال منن
نوشته هام همیشه  هم رنگِ حزن و غمن
 

 

هر روز با یک نوشته سعی می کنم تا بگم
چی کشیدم تو دنیا میونه این همه غم

 


با این نوشته ها من به یاد تو می مونم
می نویسم تا نگی به یاد تو نموندم
 

 

نوشته های سنگین از جنس غصه و غم
می نویسم تا بشن واسه دلم یه هم دم
 

 

هر چند نموندی پیشم اما واست می خونم
از تو می گم همیشه تو یادمی هنوزم
 

 

 هر چند از این جا رفتی اما کنارم هستی
فکر می کنم همیشه کنار من نشستی



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
دلنوشته6
پنج شنبه 23 شهريور 1391 ساعت 1:34 | بازدید : 362 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 بــــه نـــــــااام اونـ ــــی که آخـــــرش پـ ــــر میـــــزنم بـــ ـه سویـــــــش 


www.dordone.com عکس های متحرک و فوق العاده زیبا

و اینک برایت مینویسم و برای آخرین بار هم مینویسم... 

با قلمی از خاکستر وجودم و کاغذی از خاکستر عشق سوخته ام...

رنگ نوشته هایم همرنگ خون چکیده از قلبم و نور اتاقم  برخاسته از شعلۀ آتش درونم...

 

نوشته هایم حکایت میکند از:

ماندن و انتظار من ، رفتن وخاطرات تو...

بی قراری من ، بی توجهی تو...

سرگردانی من ، درک نکردن تو...

فریاد من ، سکوت تو...

التماس من ، دلخستگی تو...

خندهای گریه دارمن ،سکوت تو...

حسرت من ، دوری تو...

مرگ من ، زندگی تو...

و...

عکس های متحرک و فوق العاده زیبا


امشــب چـ ـه غمگیــــــ ـنانــــــه تورا صدااااااااااااا کـــــــردمـ

     فکـــــــــر کـ ـــــردم کـــــه تـ ـو همـــــــــه ای 

همـــــــــه را بــــــ ـه یــــــــادت بغــــــــــــــل کــــــــردمـ......www.dordone.com عکس های متحرک و فوق العاده زیبا

 

دلـ ــــــکم مــــــی دونــــــــــــم دلـــــــــت گـرفتـ ـه 

    پـ ـاشو ببــــــــــین دنیــــــآ چقــــــــد قشنگـ ــــــــه 

قـربونت بـــــرمـ دلـــــــکم 

چـــــــــراااااااا اینــــــقدر تنهـ ــــــاااااااایــــــــــــــی 

بســــــــــه پاشو 

جـــــــــون اونــــــــــی کـ ــــــــه تنهـــــــــاتـــــــ گذاشتـ ـــــــــه

غصـــــــــــه نخـــــــــــور

نکن یـــــاد روزایِِِِِِِِِِِِِِِِِــــــــــــی کــــــــه رفتـ ــــــــــه...

 

سلام.خوش آمدید

 

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
داستان کوتاه و آموزنده قدرشناسی
یک شنبه 1 مرداد 1391 ساعت 21:18 | بازدید : 455 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند . پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت !

این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه روزی پیر مرد فکری به سرش زد و برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل کرده است ضبط صوتی را آماده می کند و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط می کند !

 پیرمرد صبح از خواب بیدار می شود و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش می رود و او را صدا می کند، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته است ! از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن ، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او می شود .

 

قدر هر کسی رو بدونیم تا یه روزی پشیمون نشیم . . .

 

تاکه بودیم نبودیم کسی / کشت مارا غم بی هم نفسی
تا که رفتیم همه یار شدند / خفته ایم و همه بیدار شدند
قدر آیینه بدانیم چو هست / نه در آن وقت که اغبال شکست

عکس های عاشقانه جدید – اسفند 90 - www.SMSFA.org



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
متن عاشقانه
یک شنبه 1 مرداد 1391 ساعت 21:17 | بازدید : 283 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 

همیشه باش که بی تو عذاب میکشم

نمیتوانم سختی های دنیا را بی تو روی دوش بکشم!
همیشه باش که بدجور نیاز دارم به تو

باز هم محبتی به قلبم کن که زندگی ام را مدیونم به تو

 

تو آمدی و عشق را دوباره پیدا کردم ، آن عشق بی معنا برایم بامعنا شد و همین شد که قلبم دوباره جان گرفت…

بمان و یاری کن مرا ، تا پایان این راه همراهی کن مرا، نگذار تنها بمانم ، نگذار در این راه بی همسفر باقی بمانم

بیا و در حق دلم عاشقی کن ، بیا و برای یک بار هم که شده عشق را آنطور که هست برایم معنی کن

بس که دلم دست این و آن افتاد کهنه شد ، عمری از احساسم گذشت و پیر شد ، دیگر نه طاقت دوباره شکستن را دارم ، نه حس دوباره ساختن را….

درک کن ، میترسم ، بس که دلم زیر پاهای بی محبت دیگران افتاد و له شد ، زندگی برایم یک داستان بدون عشق شد ….

تو آمدی و باز هم فکرم درگیر شد ، دلم به لرزه افتاد و لحظات با تو بودن نفسگیر شد

به خدا دیگر طاقت ندارم ، بس که شکسته ام دیگر جایی برای غمهای تازه ندارم ، بس که خسته ام ،نفسی برای فرار از خستگی ندارم

دل بسته ام به تو و نگاهی کن به من ،شک نکن به احساسات قلب من ….

دستانم بگیر و آرامم کن ، با قلب شکسته ام مدارا کن ، اینک که با توام ، اینک که دلم را به دریای دلت زدم و محو امواج توام ، مرا با دستهای خودت غرق نکن….

همیشه باش که بی تو عذاب میکشم ، امروز از ته دل  با من باش،که بی تو همان تنها و دلشکسته دیروز میشوم

http://aryaei.persiangig.com/image/4dd0qdv.jpg



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ای کاش...
یک شنبه 1 مرداد 1391 ساعت 21:16 | بازدید : 201 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 ای کاش احساسم گلی می بود ، میریخت عطرش را به دامانت

یا مثل یک پروانه پر میزد ، رقصان به روی طاق ایوانت
.


ای کاش احساسم کبوتر بود ، بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید ، عشقی به قلبت میهمان میکرد
.


ای کاش احساسم درختی بود ، تو در پناه سایه اش بودی
یا مثل شمعی در شبت میسوخت ، تو مست در میخانه اش بودی
.


ای کاش احساسم صدایی داشت ، از حال و روزش با تو دم میزد
مثل هزاران دانه برفی ، سرما به جان دشت غم میزد
.


ای کاش احساسم هویدا بود ، در بستر قلبم نمی آسود
یا در سیاهی دو چشمانم ، خاموش نمیگشت و نمی آلود
.


ای کاش احساسم قلم میگشت ، تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که “دوستت دارم”ی میگشت ، تا معنی احساس من میشد !

http://up.vatandownload.com/images/6h2zbzoqxu4jw8v18a48.jpg



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
داستان عاشقانه و پند آموز
جمعه 19 خرداد 1391 ساعت 2:1 | بازدید : 219 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

  

یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید


چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"*دوست دارم

تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان كنی... پس چطور دوستم داری؟

چطور میتونی بگی عاشقمی؟


من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم


ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی


باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،

صدات گرم و خواستنیه،

همیشه بهم اهمیت میدی،

دوست داشتنی هستی،

با ملاحظه هستی،

بخاطر لبخندت،

دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت

پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون


عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم


اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

عشق دلیل میخواد؟

نه!معلومه كه نه!!

پس من هنوز هم عاشقتم

نظره تو چیه؟

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ترس از عشق
دو شنبه 25 ارديبهشت 1391 ساعت 1:34 | بازدید : 218 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

دوستت دارم ای  غریبه ، بمان

من هم از اهل این زمین سیرم

من  هم  از   نــامرادی  تقدیر

سالها میشود    ،  زمین گیرم

 

کرده مبهوت  قلب   زار   مرا

دستهای  پــر  از  محبت تو

بخــدا  خستگی    نمی آیـد

به دلم از وفـور صحبت  تــو...

:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
:: ادامه مطلب ...
مدیون تو
دو شنبه 25 ارديبهشت 1391 ساعت 1:31 | بازدید : 251 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

حالا که دیگر دست تو در دستهایم نیست

حالا که دیگر خسته ای  از جنس  لبهایم

آری ، برو دیگر  ،  برو ،  دیگر نمیخواهم

سوزد   دل  سنگت   برای  قلب   تنهایم

  اشعار , ,

|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
:: ادامه مطلب ...
جملات عاشقانه زیبا
چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391 ساعت 23:41 | بازدید : 254 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 متن زیبا و شعر عاشقانه leilaaaaa.blogfa.com

 

 

 


یک روز احساس کردم اگر اورا با یک غریبه ببینم تمام شهر را به آتش خواهم کشید.........

 اما امروز حتی کبریتی هم روشن نمیکنم تاببینم او کجاست و با کیست.............

روزی که به دنیا آمدم در گوشم خواندند اگر می خواهی در دنیا خوشبخت شوی همه را دوست بدار.....

....حال که دیوانه وار دوستش دارم می گویند فراموش کن!!!!!!!

 

 

 

 


وقتي دلم به درد مياد و کسي نيست به حرفهايم گوش کند،

 وقتي تمام غمهاي عالم در دلم نشسته است،

وقتي احساس مي کنم دردمند ترين انسان عالمم... وقتي تمام عزيزانم با من غريبه مي شوند...

 و کسي نيست که حرمت اشکهاي نيمه شبم را حفظ کند... وقتي تمام عالم را قفس مي بينم...

بي اختيار از کنار آنهايي که دوسشان دارم.. بي تفاوت مي گذرد... 

 

 

 برای خواندن بقیه جملات زیبا به ادامه مطلب برین



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
:: ادامه مطلب ...
اشعار غمگین3
یک شنبه 17 ارديبهشت 1391 ساعت 21:24 | بازدید : 220 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

كاش دفتر زندگي ام بدون صفحه اي از نام تو بود .

 

كاش در شهر خاطراتم خانه ات ويران مي شد

 

 

 

و كاش پاسبان چشمانم وقتي كه چشمانت با نگاهي نگاهم را دزديد ، در خواب نبود

 

 

 

كاش عطر حضورت را به نبض روح من نمي پاشيدي و من فراموش مي كردم رايحه ي

 

 

 

خوش با من بودنت را .

 

 

 

كاش با اسب نگاهت جاده هاي خاكي دلم را نمي تاختي و گرد و غبار رفتنت بر چشمانم آوار نمي شد .

 

و كاش هر گاه به ماه آسمانت مي نگري مرا ميان هر آنچه از من به ياد مي آوري ، پيدا كني .

افسوس كه نه تو مرا به ياد مي آوري و نه من تو را از ياد مي برم .

اگرچه آرزو داشتم كاش هرگز نمي ديدم تو را .

 

برای ادامه اشعار به ادامه مطلب بروید

 

 


 




:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
:: ادامه مطلب ...
اشعار غمگین2
یک شنبه 17 ارديبهشت 1391 ساعت 21:7 | بازدید : 218 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

آ

اسمان آبی تر است

 

 

 

دل او خاکی تر است

 

سبزه در زیر نگاهش ، رنگی تر است

 

خنده هایش از همه بالاتر است

 

گر چه او را دیده ام در یک نظر

 

با نگاهش دل به جانان بسته ام

 

خاطراتم را کنم با او مرور

 

 برای ادامه این شعر واشعار دیگر به ادامه مطلب بروید

 

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
:: ادامه مطلب ...
اشعار غمگین1
یک شنبه 17 ارديبهشت 1391 ساعت 20:49 | بازدید : 216 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

 

 


درونم از غصه و ماتم

 

مثال روح بی خوا ب است

 

دلم غمگین

 

تنم سنگین

سرابی در چشم رنگین

خودم شرمگین

از این ننگی که در خواب است

 

برای ادامه اشعار به ادامه مطلب برویدد

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
:: ادامه مطلب ...
داستان حقیقتی پنهان(سردی عشق وجدایی)
جمعه 15 ارديبهشت 1391 ساعت 1:20 | بازدید : 198 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )


در اتاقو قفل کرد
پرده پنجره اتاق رو کشید
نشست روی صندلی
ُسیگار نیمه کشیده شو برداشت و پک عمیقی بهش زد
تاریکی و دود بود که در هم می آمیخت
و مرد , با چشم های نیمه باز و سرخ ,
به این هم آغوشی رخوتناک , نگاه می کرد
دود سفید و تنبل سیگار , مواج و ملایم , در آغوش تاریکی فرو می رفت و محو میشد
انگار تاریکی , دود رو می بلعید و اونو درون خودش , خفه می کرد
مرد از تماشای این هماغوشی.......

لطفا برای خواندن بقيه اين داستان زيبا به بخش ادامه مطلب مراجعه كنيد



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
:: ادامه مطلب ...
داستان کوتاه مرد بیجان
جمعه 15 ارديبهشت 1391 ساعت 1:17 | بازدید : 180 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

مرد ، دوباره آمد همانجای قدیمی
روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیوار
یک جایی شبیه دل خودش ،
کارتن را انداخت روی زمین ، دراز کشید ،
کفشهایش را گذاشت زیر سرش ، کیسه را کشید روی تنش ،
دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش ،
خیابان ساکت بود ،
فکرش را برد آن دورها ، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد
در پس کورسوی نور شعله های نیمه جان ، خنده ها را میدید و صورت ها را
صورتها مات بود و خنده ها پررنگ ،
هوا سرد بود ، دستهایش سرد تر ،
مچاله تر شد ، باید زودتر خوابش میبرد
صدای گام هایی آمد و .. رفت ،
مرد با خودش فکر کرد ، خوب است که کسی از حال دلش خبر ندارد ،
خنده ای تلخ ماسید روی لبهایش ،
اگر کسی می فهمید او هم دلی دارد خیلی بد میشد ، شاید مسخره اش می کردند ،
مرد غرور داشت هنوز ، و عشق هم داشت ،
معشوقه هم داشت ، فاطمه ، دختری که آن روزهای دور به مرد می خندید ،
به روزی فکر کرد که از فاطمه خداحافظی کرده بود برای آمدن به شهر ،
گفته بود : - بر میگردم با هم عروسی می کنیم فاطی ، دست پر میام ...
فاطمه باز هم خندیده بود ،
آمد شهر ، سه ماه کارگری کرد ،
برایش خبر آوردند فاطمه خواستگار زیاد دارد ، خواستگار شهری ، خواستگار پولدار......

لطفا برای خواندن بقیه این متن جذاب به بخش ادامه مطلب مراجعه کنید



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
:: ادامه مطلب ...
داستان یک وبلاگ نویس
جمعه 15 ارديبهشت 1391 ساعت 1:14 | بازدید : 223 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

بهاربیست

این داستان کوتاه درباره یک وبلاگ نویس است که دست سرنوشت
این وبلاگ نویس را با یک دختر زمینی آشنا میکند
پیشنهاد میکنم حتما این داستان را بخوانید
برای خواندن این داستان لطفا به بخش ادامه مطلب مراجعه کنید

 



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
:: ادامه مطلب ...
چرا...
چهار شنبه 30 فروردين 1391 ساعت 14:47 | بازدید : 190 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

بیا وقتی برای عشق،هورا می کشد احساس
به روی اجتماع بغض حسرت،گاز اشک آور بیاندازیم
بیا با خود بیاندیشیم
اگریک روز تمام جاده های عشق را بستند؛
اگر یک سال چندین فصل برف بی کسی بارید؛
اگر یک روز نرگس در کنار چشمه غیبش زد؛
اگر یک شب شقایق مرد؛
تکلیف دل ما چیست؟
و من احساس سرخی می کنم چندیست
و من از چند شبنم پیش در خوابم
نزول عشق را دیدم
چرا بعضی برای عشق،دلهاشان نمی لرزد؟
چرا بعضی نمی دانند که این دنیا
به تار موی یک عاشق نمی ارزد؟
چرا بعضی تمام فکرشان ذکر است
و در آن ذکر هم یاد خدا خالیست؟
و گویی میوه اخلاصشان کال است
چرا شغل شریف و رایج این عصر رجالیست؟
چرا در اقتصادِ راکدِ احساسِ این مکاره بازاران
صداقت نیز دلالیست؟



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
فاصله-عشق-دروغ
چهار شنبه 30 فروردين 1391 ساعت 14:42 | بازدید : 227 | نوشته ‌شده به دست سالار | ( نظرات )

به چشم من نگاه نكن ، دوباره گريت مي گيره

 

ساده بگم كه عشق من ، بايد تو قلبت بميره

 

فاصله بين من و تو ،‌ از اينجا تا آ سموناست

 

خيلي عزيزي واسه من ، ولي زمونه بي وفاست

 

قسم نخور كه روزگار ، به كام ما دو تا نبود

 

به هر كي عاشقه بگو ، غم كه يكي دو تا نبود

 

بگو تا وقتي زنده‌ام ، نگاه تو سهم منه

هر جاي دنيا كه باشي ،‌دلم واست پر ميزنه

 

براي اين در به دري ، تو بهترين گواهمي

 

دروغ نگو ، كه مي دونم هميشه چشم به راهمي



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4

تعداد صفحات : 9
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد